مسیری برای گریز از چنبرۀ انگارۀ مسلط
این یادداشت به منظور درج در ماهنامۀ کتاب ماه علوم اجتماعی نگاشته شده است.
ورود علوم اجتماعی به ایران از آغاز در ذیل تفسیری عمیقاً اثباتگرایانه و پوزیتویستی از این علوم واقع گردید. البته این امر در عرصۀ آکادمیک چندان اسباب تعجب را فراهم نمیسازد؛ چه در مقطع مذکور ( دهههای 1940-1950 میلادی با مقارن با دهههای 1320-1330 شمسی) فضای دپارتمانهای علوم اجتماعی در دنیا نیز تحت سلطۀ بلامنازع انگارۀ پوزیتویستی (ولو در اشکال و صور گوناگون) قرار داشت. اما جالب اینجاست که حتی در فضای روشنفکری نیز، ورود علوم اجتماعی عمدتاً وضعیتی مشابه داشت. از همان نخستین گامها، به موازات علوم اجتماعی رسمی آکادمیک، نوعی علوم اجتماعی روشنفکرانه غیررسمی پا به عرصه نهاد که همان مارکسیسم بود. مارکسیسم در روایتی به شدت پوزیتیویستی به ایران وارد گردید و این امر سبب گردیده بود که به رغم تمایز طلبی از علوم اجتماعی رسمی (که آن را محافظه کار و بورژوایی میدانست)، در اصلیترین و بنیادیترین گزارههای معرفت شناسانه و روششناسانه با آن همداستان باشد.
این اصلیترین گزارهها کدامند؟ این سؤال را عملاً در بیان مختصری از انگارۀ پوزیتویستی نسیت به علم اجتماعی میتوان پاسخ داد. بر مبنای این انگاره، علم تجربی تنها مجرای شناخت واقعیت است. این علم به صورت پسینی از خلال مشاهده، آزمایش و در مورد خاص علوم اجتماعی از طریق مطالعۀ تطبیقی تاریخ (به مثابه آزمایشگاه علوم اجتماعی) به دست میآید.
مهمترین ویژگی این تلقی آن است که علوم اجتماعی را واجد هیچگونه تفاوت ذاتی و بنیادینی با علوم طبیعی نمیداند و در صدد است تا بر اساس الگوی فیزیک به مطالعۀ امر اجتماعی بپردازد. فلذا، تا جایی که بتواند بهرهگیری از زبان ریاضی و نیز تکنیکها و ابزارهای گوناگون آماری را به محور اصلی دانش اجتماعی بدل میسازد. خروجی این علم اجتماعی، "قانون" است که لاجرم خصلت عام و فراگیر دارد. بسیاری از اثباتگرایان اعم از آکامیک و روشنفکری بر این باور بوده اند که کنت یا مارکس "قوانین" جامعه و تاریخ را کشف کرده اند، همانگونه که نیوتون "قوانین" مکانیک را کشف کرد! در امتداد همین نگرش، آنها از اصل «فراغت علم از ارزشها» سخن به میان میآوردند. بدین معنا که علم به عنوان معرفتی واقعنما و جهانشمول هیچ نسبت بنیادینی با ارزشها و فرهنگ ندارد و مستقل از آنها یا به تعبیر بهتر، بر فراز آنها معتبر و قابل اتکاست. یافتهها و –به اصطلاح- قوانین اقتصاد، روان شناسی و جامعه شناسی درست به همان اندازه جهانشمول و معتبر هستند که گزارۀ «آب در سطح دریا در درجه حرارت 100 درجه به نقطۀ جوش میرسد» معتبر است.
حکمفرمایی انگارۀ پوزیتیویستی بر فضای آکادمیک و روشنفکری ایران تا مقطع پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 تداوم داشت. این در حالی بود که طی دهههای 1960 و 1970 میلادی (مقارن با دهههای 1340 و 1350 شمسی) پوزیتیویسم در زادگاه خود زیر سختترین حملات و نقادیهای متنوع و متعدد از جوانب گوناگون قرار گرفته بود. از نقادی پدیدارشناسی و جریانهای تفسیری و هرمنوتیک گرفته تا فمینیسم، چپ انتقادی (مکتب فرانکفورت)، پست مدرنیسم و رویکردهای مابعد کوهنی در فلسفۀ علم هر یک از مسیری ستونهای انگارۀ پوزیتیویسم از قبیل «ابتنای علم بر تجربۀ محض» و «فراغت علم از ارزش» را ویران ساختند. اما به نحو شگفتآوری این فضای جدید اساساً به صحنه فکری و علمی ایران وارد نگردید و اگر هم بود، حضوری تا بدان حد کم فروغ داشت، که میشد آن را نادیده گرفت. آنچه که در متن صحنه علمی و فکری ایران حضور داشت، تسلط انگارۀ پوزیتیویستی در روایتهای آکادمیک/راست و روشنفکری/چپ آن بود. نشان به آن نشان که در همان مقطع که سکۀ مارکسیسم ارتدکس در غرب از رونق افتاده بود و اصحاب نظریه فرانکفورت آن را به سبب خصلت پوزیتویستیاش محکوم میکردند، روشنفکر/چریک وطنی به نام "قوانین قطعی تکامل تاریخ" به روی همرزمان مبارز خود آتش میگشود و این همه را مؤیّد به تأیید "ایدئولوژی علمی" میدانست.[i]
با پیروزی انقلاب اسلامی فضایی جدید گشوده شده و بخشی از دیدگاههای حاشیهای که انگارۀ پوزیتویستی حاکم را به چالش میطلبیدند، فرصت ظهور و بروز بیشتری یافتند. اما اقتضائات شرایط سیاسی و نیز مواجهات ایدئولوژیک و عقیدتی سالهای نخست انقلاب موجب آن گردید که صحنه اصلی درگیری نیروهای فکری مکتبی در تقابل با مارکسیسم تعریف گردد. شدت این مصاف چنان بود که عملاً برای مقابله با دعاوی پر سروصدای مارکسیستها، استفاده از انواع و اقسام مهمات و جنگافزارهای فکری و نظری، بیتوجه به آن که از کدامین زرّادخانه معرفتی خارج گردیدهاند، ناگزیر مینمود. از جملۀ این موارد نگاهی بود که با معرفی مارکسیسم به عنوان «ایدئولوژی» و از این طریق با متمایز کردن آن از علم و غیرعلمی دانستن آن، اعتبار و منزلت مارکسیسم را تنزل میداد.
چنین نگاهی به رغم بصیرت درست موجود در آن موجد یک بدفهمی بنیادین بود. پررنگ ساختن تفکیک علم (مشخصاً علم اجتماعی) و ایدئولوژی این توهم پوزیتویستی را دامن زد که گویی علوم اجتماعی آکادمیک دانشهایی واقعنما، جهانشمول، فارغ از ارزش و قابل اتکا هستند که صرفاً خصلتی ابزاری دارند و آنچنان که علوم طبیعی را برای عمران میهن انقلابی میتوان استخدام نمود، علوم اجتماعی را نیز میبایست برای حل و فصل مشکلات و مسائل اجتماعی به همین شکل پذیرفت و حفظ کرد.
البته چنین رویکردی مورد توافق همه اهالی اندیشه و صاحبنظران انقلاب اسلامی نبود. در همان سالها کسانی همچون مرحوم سید منیر الدین حسینی و دکتر سید احمد فردید با نفی این تلقی علمگرایانه و پوزیتویستی، تحول بنیادین در عرصۀ دانش را الزامی قلمداد میکردند. اما غلبه یافتن انگارۀ مذکور در ستاد انقلاب فرهنگی (با نقش آفرینی ویژۀ عبدالکریم سروش) باعث گردید تا سلطۀ پوزیتیویسم بر فضای آکادمیک ایران پس از انقلاب اسلامی نیز ادامه یابد.
از اوایل دهۀ 1380، روند تضعیف تسلط انگارۀ پوزیتیویستی در فضای آکادمیک ما آغاز گردید. این امر از سویی به سبب افزایش آگاهی از تحولات متأخر در عرصه اندیشه و نظر غرب به واسطۀ ترجمه کارهای منتقدان پوزیتویسم و فیلسوفان علم و از سوی دیگر به دلیل رشد گفتمان علم بومی و «بازتعریف دینی علوم اجتماعی» بوده است. با این همه، کماکان فضای غالب دپارتمانها و گروههای علمی اقتصاد، مدیریت، جامعه شناسی، علوم سیاسی و ... تحت سلطۀ تهنشستها و رسوبات پوزیتیویسمِ تاریخ مصرف گذشته است.
***
این شماره از کتاب ماه علوم اجتماعی حاوی پروندهای پیرامون روششناسی علم اقتصاد است. اهمیت و جایگاه روش در علم و به ویژه جایگاه شبه خدایی آن در انگارۀ پوزیتویستی خالی از هر گونه ابهام است. از این رو توجه به حوزۀ روششناسی که متضمن مبادی ماقبل علمی است که علم بر آنها سوار میشود و نیز مفروضات پایهای که اغلب در تاریکی باقی میماند، برای یافتن مسیری در نقد انگارۀ پوزیتیویسم اهمیت بسیار دارد. این امر به ویژه در حوزههایی چون اقتصاد که جریان اصلی حاکم، با متمرکز شدن و اصالت بخشیدن به روش (آمار و جداول و تکنیکهای محاسباتی) از اعتماد به نفس بیشتری برخوردار است، اهمیت بیشتری مییابد.
[i] - اشاره به ماجرای تصفیه خونین مجاهدین مسلمان توسط جریان مرتد مارکسیست سازمان مجاهدین خلق در سال 1354