تاریخ تحولات شش ماهه اخیر عالم اسلامی را باید به قبل و بعد از حمله انقلابیون مصری به سفارت اسرائیل در قاهره تقسیم کرد.

به ویژه این حادثۀ مهم و نمادین، سخافت و بی بنیادی تحلیل­هایی را نشان می­دهد که بر اساس آنها بخش قابل توجهی از ظرفیت­های نظام (عمدتاً دستگاه دیپلماسی) از نقش آفرینی مناسب در تحولات موسوم به «بیداری اسلامی» بازماندند. تحلیل­های محیر العقولی که در کل دنیا، به جز رفقای ما، فقط مفسرهای زهوار در رفتۀ حزب کمونیست روسیه به آن قائل بودند!

هر چند قبل از این هم ماجرا روشن­تر از این بود که نیازی به توضیح داشته باشد، اما حالا خیلی صریح می­شود از دوستان پرسید که آیا واقعاً عقل آمریکایی­ها این قدر "گرد"(!) است که برای حل و فصل مشکلات­ و بازتولید ارتقا یافتۀ سلطه­شان در منطقه، یکباره و به صورت همزمان همۀ همپیمانان سنتی خود را کلّه پا کنند؟ تازه آن هم نه به شیوه تغییرات (به اصطلاح) اصلاح­طلبانه و بند و بست­های سیاسی، بلکه از طریق جنبش­های توده­ای انقلابی که اگر خوشبینانه نگاه کنند، نهایتش معلوم نیست که چیست و اگر واقع بینانه به سنت­های مبارزاتی اسلام­گرایانه و ویژگی­های فرهنگی و تاریخی و خشم و نفرت انباشته از آمریکا و به ویژه اسرائیل در این کشورها بنگرند، معلوم است که چگونه سرنوشتی در تقدیر این کشورهاست. براستی ما فکر می­کنیم که از برآیند کار آن همه سیستم­های طرح­ریزی استراتژیک و اتاق­فکرهای ریز و درشت آمریکایی، چنین قمار احمقانه­ای در می­آید؟ حذف مبارک به عنوان نزدیک­ترین دوست عرب اسرائیل و رکن ثابت برنامه­های منطقه­ای آمریکا، آن هم با جنبشی انقلابی، معنایی جز شکستی تمام عیار برای آنان دارد؟ و ...

البته این واضح است که آمریکا و غرب –به خیال خود- با درس­گیری از تجارب انقلاب اسلامی ایران، بنا را بر این گذاشته اند که حتی المقدور این بار در کنار جنبش­ها قرار گیرند و دست­کم خود را از آماج خشم و نفرت آنها دور کنند. این هم صحیح است که آنها از چند دهه قبل، به تعبیر دکتر کچویان، برنامه­ای برای «تجدید دموکراتیک سلطه» داشته اند و در ماجراهای اخیر نیز سعی در تعقیب و بازسازی آن دارند. اما با استفاده از این گزاره­های صحیح چگونه می­توان به خدشه در اصالت موج اخیر بیداری اسلامی برخاست؟ از کجای این گزاره­های صحیح بر می­آید که «حوادث اخیر منطقه اصولاً پروژه­ای آمریکایی است و ما نباید با آنها همراه شویم»؟

از سوی دیگر، مگر نه اینکه غرب در تعامل با انقلاب ایران هم نهایتاً به چنین راهبردی رسید؟ فقط تفاوت این است که راهی که کارتر درباره ایران ظرف یک سال پیمود، اوباما درباره مصر طی یک هفته طی کرد. در هفته اول قیام مصر، دستگاه سیاست خارجی آمریکا بعد از چند موضع­گیری متناقض و آشفته نهایتاً با مشاهده عمق و گستره نارضایتی و اعتراض به "تغییر رژیم" تن داد و از لزوم رفتن مبارک سخن گفت. در مورد ایران و شاه، آمریکا بعد از حدود یک سال حمایت از سرکوب و خونریزی، نهایتاً به نوعی الترناتیو لیبرال و ملی گرا (بختیار و به یک معنا در مرحله بعدی بازرگان) رضایت داد. آیا این دلیلی برای تردید در اصالت انقلاب کبیر اسلامی میتواند باشد؟

اگر برای مدیریت بر موج اخیر بیداری اسلامی در منطقه طرح و نقشۀ آمریکایی و غربی هست، می­بایست در مقابل به دنبال "ضد نقشۀ ایرانی و اسلامی" برای آن بود. زمینه­ها و امکان­هایی که برای طراحی و پیشبرد این ضد نقشه وجود دارد، به مراتب از خود آن نقشه بیشتر است. کما اینکه روند تحولات مصر، به طور مشخص، از بلند شدن بوی الرحمن نقشه آمریکایی حکایت دارد.