تأملات مصری (3)
تاریخ تحولات شش ماهه اخیر عالم اسلامی را باید به قبل و بعد از حمله انقلابیون مصری به سفارت اسرائیل در قاهره تقسیم کرد.
به ویژه این حادثۀ مهم و نمادین، سخافت و بی بنیادی تحلیلهایی را نشان میدهد که بر اساس آنها بخش قابل توجهی از ظرفیتهای نظام (عمدتاً دستگاه دیپلماسی) از نقش آفرینی مناسب در تحولات موسوم به «بیداری اسلامی» بازماندند. تحلیلهای محیر العقولی که در کل دنیا، به جز رفقای ما، فقط مفسرهای زهوار در رفتۀ حزب کمونیست روسیه به آن قائل بودند!
هر چند قبل از این هم ماجرا روشنتر از این بود که نیازی به توضیح داشته باشد، اما حالا خیلی صریح میشود از دوستان پرسید که آیا واقعاً عقل آمریکاییها این قدر "گرد"(!) است که برای حل و فصل مشکلات و بازتولید ارتقا یافتۀ سلطهشان در منطقه، یکباره و به صورت همزمان همۀ همپیمانان سنتی خود را کلّه پا کنند؟ تازه آن هم نه به شیوه تغییرات (به اصطلاح) اصلاحطلبانه و بند و بستهای سیاسی، بلکه از طریق جنبشهای تودهای انقلابی که اگر خوشبینانه نگاه کنند، نهایتش معلوم نیست که چیست و اگر واقع بینانه به سنتهای مبارزاتی اسلامگرایانه و ویژگیهای فرهنگی و تاریخی و خشم و نفرت انباشته از آمریکا و به ویژه اسرائیل در این کشورها بنگرند، معلوم است که چگونه سرنوشتی در تقدیر این کشورهاست. براستی ما فکر میکنیم که از برآیند کار آن همه سیستمهای طرحریزی استراتژیک و اتاقفکرهای ریز و درشت آمریکایی، چنین قمار احمقانهای در میآید؟ حذف مبارک به عنوان نزدیکترین دوست عرب اسرائیل و رکن ثابت برنامههای منطقهای آمریکا، آن هم با جنبشی انقلابی، معنایی جز شکستی تمام عیار برای آنان دارد؟ و ...
البته این واضح است که آمریکا و غرب –به خیال خود- با درسگیری از تجارب انقلاب اسلامی ایران، بنا را بر این گذاشته اند که حتی المقدور این بار در کنار جنبشها قرار گیرند و دستکم خود را از آماج خشم و نفرت آنها دور کنند. این هم صحیح است که آنها از چند دهه قبل، به تعبیر دکتر کچویان، برنامهای برای «تجدید دموکراتیک سلطه» داشته اند و در ماجراهای اخیر نیز سعی در تعقیب و بازسازی آن دارند. اما با استفاده از این گزارههای صحیح چگونه میتوان به خدشه در اصالت موج اخیر بیداری اسلامی برخاست؟ از کجای این گزارههای صحیح بر میآید که «حوادث اخیر منطقه اصولاً پروژهای آمریکایی است و ما نباید با آنها همراه شویم»؟
از سوی دیگر، مگر نه اینکه غرب در تعامل با انقلاب ایران هم نهایتاً به چنین راهبردی رسید؟ فقط تفاوت این است که راهی که کارتر درباره ایران ظرف یک سال پیمود، اوباما درباره مصر طی یک هفته طی کرد. در هفته اول قیام مصر، دستگاه سیاست خارجی آمریکا بعد از چند موضعگیری متناقض و آشفته نهایتاً با مشاهده عمق و گستره نارضایتی و اعتراض به "تغییر رژیم" تن داد و از لزوم رفتن مبارک سخن گفت. در مورد ایران و شاه، آمریکا بعد از حدود یک سال حمایت از سرکوب و خونریزی، نهایتاً به نوعی الترناتیو لیبرال و ملی گرا (بختیار و به یک معنا در مرحله بعدی بازرگان) رضایت داد. آیا این دلیلی برای تردید در اصالت انقلاب کبیر اسلامی میتواند باشد؟
اگر برای مدیریت بر موج اخیر بیداری اسلامی در منطقه طرح و نقشۀ آمریکایی و غربی هست، میبایست در مقابل به دنبال "ضد نقشۀ ایرانی و اسلامی" برای آن بود. زمینهها و امکانهایی که برای طراحی و پیشبرد این ضد نقشه وجود دارد، به مراتب از خود آن نقشه بیشتر است. کما اینکه روند تحولات مصر، به طور مشخص، از بلند شدن بوی الرحمن نقشه آمریکایی حکایت دارد.