عبور از خط
وقایع چند هفتۀ اخیر بیش از هر چیز این نیاز را پیش روی تک تک ما قرار داد که «باید بفهمیم چه خبر است؟!» آنهایی که با ساده دلی -بگذارید تند بروم و بگویم بلاهت!- در تمامی دو سال اخیر چشم خود را بر واقعیت بسته بودند و آنها که با پخمگی میگفتند «ان شاء الله گربه است ...»، آنهایی که نمودهایی چون ماجرای معاونت اولی و رحیمی و ملک زاده و قلعه بانی را به مثابه «نوک کوه یخ» که از آب بیرون زده درک نکرده بودند و آنهایی که دو سال پیش رأیی به صندوق انداختند و معصومانه به زندگی خود مشغول شدند، با ضربۀ شلاقی این پرسش به گوشهای پرتاب شدند. «آن بالا واقعاً چه خبر است؟» و البته مایی که به خیال خودمان ماجرا را –حالا از دور یا نزدیک- پی میگرفتیم نیز. آنها که از ماجرای اخیر شوکه نشده اند، یا سیاست نمیفهمند و یا دروغ میگویند. آنچه در چند هفته اخیر رخ داده برای همه ما، مایی که زمانی «احمدی نژادی» میخواندندمان، نیاز به نوعی بازنگری در ماهیت و معنای قصه شش سالۀ پس از سوم تیر را بر انگیخت. و در نسبت با این پرسش، فکری آزار دهنده خودنمایی میکند: «ما کجای راه را اشتباه رفتیم؟»
ماجرا چیست؟
حالا دیگر به نظرم خیلی واضح است: هواپیمای مسافری "سوم تیر" روی هوا دزدیده شده است! باید رسماً وضعیت های-جک (high-jack) را اعلام کرد. این هواپیما دارد به سوی مقصدی متفاوت از مقصد نخستین حرکت میکند. البته این اتفاق طی همین سه هفته اخیر رخ نداده است؛ به نظر من دستکم فرآیندی سه ساله داشته است. از اواسط سال 87 آغاز شده، به تدریج و قدم به قدم رشد کرده و حالا در بهار 1390 به جایی رسیده است که ما در آن قرار داریم. درست است که ما حالا در نقطه اوج ماجرا هستیم، امّا اگر دقت کنیم، هواپیما ربایان یا همان «جریان انحرافی» پروژه خود را یکباره به اجرا در نیاوردند. جریان انحرافی چگونه هواپیمای سوم تیر را از مسیر خارج کرد؟ با تغییر دادن پلان پرواز و با تلاش برای از کار انداختن موتور هواپیما.
دربارۀ پرواز تاریخی سوم تیر
هواپیمای سوم تیر چهار موتور مهم داشت و هواپیماربایان در کار هر چهار موتور اخلال ایجاد کرده اند. به عبارت دیگر، هیچ یک از چهار رکن اصولی نهضت سوم تیر نیست که توسط جریان انحرافی ملوث نشده باشد. این چهار رکن از این قرار است: عدالتخواهی و فسادستیزی در صحنه داخلی، استکبارستیزی و عزت طلبی در عرصه بین الملل، اسلام خواهی و ولایت مداری.
یکم. عدالتخواهی و فسادستیزی در صحنه داخلی: این به نوعی محوری ترین شعار احمدی نژاد و اصلی ترین عامل گرایش تودههای مستضعف و محروم مردم به او بود. تلاش برای قطع دستان متجاوز کسانی که «بیت المال را مایملک شخصی خود و خانواده شان تلقی میکنند»، بازگشت به سبک مدیریتی شهید رجایی و ایجاد فرصت برای طبقات و مناطق محروم و به محرومیت کشانده شده، از مهمترین مضامین برنامه احمدی نژاد بود. ناگفته نماند که دولت برآمده از سوم تیر در این مسیر حرکتهای مهم و اساسیای نیز انجام داد.
دوم. استکبارستیزی و عزت طلبی در عرصه بین الملل: این نگاهی بود که دکتر احمدی نژاد در فضای انتخاباتی بر آن تأکید داشت و از این زاویه به دولت وقت حمله میکرد. امتداد همین نگاه در سالهای بعد از سوم تیر نیز با تقویت جبهه مقاومت در برابر مستکبرین، به چالش کشیدن موجودیت اسرائیل و دفاع از حق هستهای، منجر به استقرار دوباره جمهوری اسلامی در موقعیت طلایی سالهای نخست انقلاب گردید.
سوم. اسلام خواهی: بعید است هیچ یک از سخنان دکتر در دوران تبلیغات انتخاباتی 84 را بیابیم که مشتمل بر شرحی جامع از موقع و موضع تاریخی انقلاب اسلامی در مدل پنج مرحلهای حرکت به سوی موعود (انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، جامعه اسلامی و حکومت جهانی اسلام) نباشد. از دل همین مدل بود که شعار «دولت اسلامی» به یکی از اصلیترین شعارهای نامزد پیروز انتخابات سوم تیر بدل شد. در میان کاندیداهای آن دوره احمدی نژاد تنها کسی بود که بیپروا، با ادبیات و شعائر دینی سخن میگفت.
چهارم. ولایت مداری: جایگاه مفهوم امامت در منظومه گفتمانی احمدی نژاد 84 و نسبت آن با مسألۀ انتظار از یکسو و ولایت فقیه از سوی دیگر، نیازمند توضیح نیست. تأکید بر نظام امّت و امامت، و اینکه «ولایت فقیه، تمرین زندگی در جامعه مهدوی است» را اضافه کنید به تکرار مکرر عبارت «و ایِّد قائدنا» پس از دعای مشهور «اللهم عجّل لولیک الفرج». باز هم درمیان کاندیداهای آن دوره، احمدی نژاد بیش از همه، به صورت اصیل و غیر صوری از زعامت و پیشوایی رهبری سخن میگفت.
جریان انحرافی به ویژه از سال 87 به بعد، کمر به مشوه ساختن چهره دولت و احمدی نژاد در هر چهار محور مذکور بست: عدالتخواهی را با وارد کردن افراد بدسابقه به دولت و حرکتهای غیرموجّه و مشکوک در حوزههای پولخیز صنعتی و نفتی و کثافت کاریهایی از قبیل این و این (که حسب اخبار و اطلاعاتی که میرسد چنین مواردی طی دو سال اخیر رشدی وحشتناک داشته است)؛ استکبارستیزی را با یاوههایی از قبیل دوستی با مردم اسرائیل و تعاملات غیرشفاف با حکام دست نشانده آمریکا در منطقه و عشوه شتری (!) آمدنهای گاه و بیگاه برای اوباما (که البته به لطف بی محلّی او متوقف شد)؛ اسلامخواهی را با شعارهای دِمُدۀ ناسیونالیستی و تبدیل کردن دالّهای اصلی گفتمان دولت به حرفهای دمدستی و خنثای شبه روشنفکری (عشق و محبت و صلح و ...) و نمایشهای مهوّع «سیاست باز فرهنگی» (حجاب و سینما و ...)؛ و بالاخره ولایت مداری را با آنچه که میدانیم و میدانید ...
خطر اصلی جریان انحرافی
معتقدم که بعضاً در مورد خطر این جریان بیش از حد بزرگنمایی میشود. جریان انحرافی آنچنان که تاکنون ظاهر شده و با مختصات و پتانسیلهایی که از خود نشان داده، به نظر نمیرسد ظرفیت ایجاد «فتنه بزرگتر» را داشته باشد. البته اینکه از طریق پیوند خوردن با جریان فتنه و طیف سیاسی معارض رهبری در بلندمدت چنین پتانسیلی را بیابد، مسأله دیگری است. اما نوع رفتارهای آنان، به خصوص در همین ماجرای اخیر، نمایانگر فقدان بارز حسابگری و هوشمندی لازم برای پرورش چنین ظرفیتی است. از همین رو فکر میکنم که تدارک آنان برای انتخابات مجلس و ریاست جمهوری بعدی هم آن چنان که برخی تصویر میکنند، موضوعی نیست که جای ذهنمشغولی چندانی داشته باشد.
درباره این مطلب که جریان انحرافی در مجموع چیز چندان قابل ذکری نیست، میتوان مفصل سخن گفت. اما به این مختصر اکتفا میکنم که آنان نه زرّادخانۀ نظری و فکری غنی و جدی (از آن گونه که جریان اصلاح طلب و سبز به لطف اتّکا به سیصد سال تجارب و تأملات تاریخی متجددین غربی داشت) دارند و نه عقبه نخبگانی و دانشگاهی و روشنفکری قابل اعتنایی. بدنه کارشناسی تکنوکرات و بروکرات دولت هم اگرچه با آنها کار میکند و بعضاً حتی سواری میگیرد، اما نهایتاً خودش را خرجشان نمیکند. (در واقع تیپ اغلب کسانی که با این جریان کار میکنند، فرصت طلبان و زرنگهایی هستند که به طمع سفره و میل شیرینی جمع شده اند و هوا که پس شود، فرار را بر قرار ترجیح میدهند.) وضع روحانیت و بازار و سپاه و بسیج هم که مشخص است.
میماند عقبه و پشتوانه اجتماعی و مردمی. برخلاف تصور خام و ساده لوحانۀ این جماعت، رأی بیست و چهار میلیونی دکتر، در غیاب آن اقلیت منسجم و فعّال 5-6 میلیونی درون آن (حزب اللهیها و هیأتیها)، به هیچ وجه سرمایه قابل اتکایی نیست. منفعل و نظاره گر است. برف انباری است که با اولین هرم تورم یا رکود اقتصادی آب میشود و داخل زمین میرود.
پس با این تفاسیر، جریان انحرافی اصولاً چطور آنقدر مهم شده و به اصطلاح «موی دماغ»؟ چه چیزی آنها را این قدر مهم میکند که راجع به ایشان این همه درازگویی شود؟ به نظرم پاسخ روشن است: تنها دارایی قابل ذکر جریان انحرافی «دکتر محمود احمدی نژاد» است و ایمان و اعتماد او. و به واسطه این دارایی، در اختیار داشتن «دولت» با دریایی از فرصتها، منابع، امکانها و رانتها. ظاهراً در حال حاضر، آنها به عجولانه ترین و ابلهانه ترین شیوه در حال استفاده از این امکان برای ایجاد کردن نوعی جای پای محکم اقتصادی و مادی برای خود هستند که در بلند مدت به کار آید. با این وجود قائلم، جریان انحرافی بیش از آن که در وجه ایجابی بتواند کاری را پیش ببرد، نقشی تخریبی را ایفا میکند. تا کنون آنها یک پرده از این نقش را اجرا کرده اند: از دور خارج کردن احمدی نژاد، به عنوان یکی از داراییهای مهم جریان حزب الله.
این لطمهای بزرگ است اما جریان انحرافی لطمه بزرگتری نیز میتواند وارد کند. این خطر اصلی جریان انحرافی است: ایجاد تردید و تزلزل در اصالت و حقیقت سوم تیر.
«احمدی نژادی» مرد، زنده باد «سوم تیری»
سرخوردگی حاصل از وقایع اخیر و انحراف ایجاد شده، در صورتی که با آن مواجهه درستی صورت نگیرد، پتانسیل آن را دارد که خیزش دوباره انقلاب در سوم تیر 84 و کل مسیر پیموده شده پس از آن و حتی ایستادگی تاریخی در مقابل فتنه 88 را، به مثابه دست و پا زدنی پوچ و بیحاصل جلوهگر سازد. در روزهای اخیر، شفاهاً میشنویم و کتباً میخوانیم از پدیدهای به نام «احمدی نژادیهای توّاب»! گذشته از این مطلب طنز که این اظهار ندامتهای غلیظ و شدید بعضاً توسط کسانی اظهار میشود که حسب شواهد هیچ وقت «احمدی نژادی» نبوده اند، اما باید پرسید که «احمدی نژادیها» یا به عبارت بهتر جریانی که از آن به عنوان جریان احمدی نژادی یاد میشود به خاطر چه چیزی باید توبه کنند یا نادم باشند؟ به خاطر این که (به قول امام) علم غیب ندارند؟!
بر آنم که جریان احمدی نژادی، در امّهات و کلیّت مسیری که پس از سوم تیر طی کرده، اشتباه اصولی و استراتژیک نداشته است. (دقت کنید که گفتم در کلّیت و آن هم اشتباه اصولی و استراتژیک) تنها شاید بتوان از یک اشتباه اساسی سخن گفت و آن هم اشتباه در انتخاب نام است: «احمدی نژادی» نامی درخور و برازندۀ جریانی با این اهمیت و رسالت تاریخی نبوده و نیست. در پرواز تاریخی سوم تیر، محمود احمدی نژاد اگرچه نقشی اساسی داشت، اما او اساساً نه مهندس این پرواز بود و نه حتی خلبانش. هیچ یک از ارکان چهارگانه سوم تیر که پیشتر از آن سخن رفت، اختراع و اکتشاف احمدی نژاد نیست.
جریانی که سوم تیر را رقم زد و سال گذشته، مردانه در برابر جنگ احزاب فتنه گران و اشرافیت سیاسی ایستادگی کرد، محصول پیوند مبارک بخشی از نسل دوم (بچههای جنگ) با نسل سوم انقلاب تحت رهبری «آقا» است و همان گونه که باری دیگر نوشته بودم، تمام دار و ندار انقلاب همین جریان است. این جریان هویت خود را از احمدی نژاد نمیگیرد. اگر چیزی به عنوان نشان هویتی برایش بخواهد تعریف شود، من نشان و نمادی بهتر از خود «سوم تیر» نمییابم. به جای «احمدی نژادی» بودن، باید «سوم تیری» بود.
تا چندی پیش، سوم تیریها یک مقتدا داشتند و یک نماینده سیاسی، یعنی دکتر احمدی نژاد. خوشمان بیاید یا نیاید، احمدی نژاد دیگر نماینده سیاسی این جریان نیست. متأسفانه احمدی نژاد دیگر سوم تیری نیست. البته او رئیس جمهور قانونی کشور است و سوم تیریها به این اعتبار میتوانند با او کار کنند، کمکش کنند و برای کارهای خوبش کف هم بزنند و تکبیر بفرستند. فراموش نکرده ایم که ما برای خاتمی هم به همین اعتبار کف زده ایم!
اما برای نجات آرمانهای سوم تیر، لازم است که این جریان حساب خود را از احمدینژاد و دولت فعلی جدا کند. لازم است سوم تیریها، محکم دستها را در یکدیگر حلقه کنند و با چشمان باز به آینده بنگرند. ما حالا مقتدایی داریم و به یاری خدا، به زودی نمایندۀ سیاسی جدیدی نیز خواهیم داشت.